گوشهِ امن

یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند...

گوشهِ امن

یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند...

سلام

همه ما از اتفاق جدیدی که در جهان افتاد خوشحالیم و به ایرانی بودنمون مفتخریم😍🌱

ولی خبر مهم که وادار به پست گذاشتن کرد من رو این بود که 

خادمی آغاز شده و پارسال پیام شخصی جهت ثبت نام زیاد داشتم

 

https://eitaa.com/heyatozaakerin

 

کانال مجموعه هیئة الذاکرین

جهت دریافت اطلاعات وشرایط ثبت نام خادمی حرم امیرالمؤمنین در اربعین امسال عضو شوید

 

خودتون مطالعه کنید و اگر مایل بودید ادامه مراحل رو انجام بدید⚘️

بدلیل مشغله های زیاد این روزا توفیق حضور در بیان رو ندارم...

ولی گاها وقت  میشه و میخونمتون

ما روز از دعای خیرتون محروم نکنید

یاعلی

 

  • Z.sadat. m🤍

یه جمله روی توی مجالس مذهبی هست که میگه:

مادر که نباشه

 پدر در نجف 

حسن در بقیع 

حسین در کربلا

زینب در دمشق

.

.

چیشد اینو اینجا گفتم؟؟

بشدت بغض داشتم

داداشم گفت مرطوب کننده میخوام 

براش آوردم

پتو رو از صورتش بلند کردم

غم از چهرش میبارید و رنگ صورتش تیره و قرمز بود

ناخودآگاه یاد اینکه اگر مامان بود ماها دور نمیشیدیم از هم 

اره واقعا داداشم و خواهرم که ازدواج کردن سرگرم شدن

 ولی اونی که سوخت این وسط

 من و تو بودیم قربونت برم❤️‍🩹

 

خیلی چیزا دیدم و حرف خوردیم و سکوت کردیم...

بیخیال یه سری غما رو 

هیچکس درک نمیکنه واقعا...

البته ما کجا و غم این خاندان کجا...

۶سال شد ولی انگار نه انگار...

  • Z.sadat. m🤍

 

فقط نیازمند

دعای شما هستم 

من و خانوادم رو از این دعا ولی محروم نکنید....

یاعلی

  • Z.sadat. m🤍
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۳۱ شهریور ۰۲ ، ۰۵:۰۲
  • Z.sadat. m🤍

بچه ها(حنانه  و دونفر دیگه)قرار بود شنبه برن و حرکت کردن...

تا دو ساعت قبل حرکتشون توی گروه حرف میزدن و من میگفتم چرا استراحت نمیکنید :) 

و حرص میخوردم که کاش میشد منم زودتر با اونا راه میافتادم و حس جاموندن داشتم...

ساعت ۱۵:۳۰بود از طرف #خانم_عین پیامی رسید که زینب امادگی داری امروز بریم مرز؟

منو میگی؟؟

از صبحش با خودم گفتم بزار لباسا رو بشورم و یه سریا رو چیده بودم یه گوشه که فقط بزارم توی کوله ولی اماده نبودم اصلا!

گفتم امروز؟؟؟

گفت اره خودمم اماده نیستم ولی اونجا نیرو نیاز دارن حس میکنم رفتنمون واجبه!

گفتم باشه اماده میکنم :)

حالا با همون حال رفتم هیئت! و خداحافظی با رفقای هیاتی که اصلا هم سخت بود هم خوشحال رسیدن لحظه ای بودم که میرم بلاخره نجف🥲

به خانواده که روستا برای کاری رفته بودن گفتم امشب ساعت ۹ میخوام برن کی میاید که من ببینمتون ؟

کفش پیاده روی رو اجیم گرفته بود و با ترمینال برام فرستاد شهرمون :)) وقتی از اماده نبودن حرف میزنم یعنی این!!!

بچه ها توی مرز منتظر ما بودن و من و خانم عین تا ۷ونیم شب دنبال خریدای سفر توی بازار بودیم :))

القصه رسیدم خونه و جمع کردم به خانواده زنگ زدم کجایید؟

گفتن هنوز حرکت نکردیم!!

جا خوردم گفتم خب من ربع ساعت دیگه دارم میرم خیلی دلم میخواست ببینمتونم و حلالم کنید و دعا کنید بتونم خدمت کنم و حق مطلب رو ادا کنم(:

گفتن گریه نکن اول شهر ایم نرو تا ببینمت

بیشتر از این ناراحت بودم که دو هفته است داداشم رو ندیدم و قراره ۲۰ و اندی روز دیگه نبینمش🫠

دیدمشون و خداحافظی و از شهر در اومدیم و مواکب بین راه چقدر دیدنی بود با اینکه ۲۷ مرداد و هنوز خیلی مونده بود تا آغاز اصلی پیاده روی...

 و بعد ۳ ساعت رسیدیم به پارکینک مرز شلمچه و....

 

ادامه دارد....

 

  • Z.sadat. m🤍

حدودا سه بار اومدم مطالب قبلی رو خوندم تا بفهمم چیا نوشتم!

و چه چیزای پیشم بمونه بهتره و چه چیزای گفته بشه مشکلی نداره:)

 

از دو سال پیش توی گروه هی تلگرامی مدح مولا میخوندیم با دوستای مجازی.. 

و اردات به شاه نجف زیاد شد...

تشنه و بیچاره و اواره نجف بودم..

زائر اولی هم بودیم اربعین پارسال مقدمات رفتن جور شد ولی به رفتن ختم نشد و جامونده شدیم!

من  به بچه های مجازی گفتم هر جور شده باید سال بعد برم چون تا الان نرفتم نجف و کربلا و پول پس انداز میکنم که فشار مالی هم نباشه!

قصه خادم شدن از بهمن پارسال شروع شد اوجش رسید به فرودین و ارسال مدارک..

اول اردیبهشت شدم مسئول نیروی جمع اوری مدارک و ارسال فرم و جمع اوری و اکسل کردن و چاپ فرم و (بخوان هزاران کار اداری)که فدای سر آقای نجف:)

از همون اول اردیبهشت...

پروژه حرم شناسی و راهنمایی زائر هم داده شد دست استان ما!

کی باید اجراش میکرد؟

نمیدونم مسئول استان گفت از ما خواستن و گفتن با توجه اون یه نفری که دارید کار رسانه ای و ادیت انجام میده این کار رو انجام بدید(:

خب حالا یک زائر اولی رو داریم که قرار به بقیه نقشه و حرم رو یاد بده...

ولی یه نفر حرم شناس قوی کمکم میکرد! 

بچه ها کاانال در جریانن :)) 

هفته دومش مشهد ضبط شد هفته دهمش قم هفته پانزدهش نجف🥲

اینا بیخیال!

خب بدلیل اینکه کارای سه شنبه مهدوی ما رو دیدن بودن و مخصوصا دست به کار رسانه ای ما رو من شدم به من مسئولیت رسانه خواهران اون هیئت که خادم اعزام میکنه رو دادن!

که در شرایطی پیش اومد که هم خواهران و هم برادران رو هندل کردم اونجا....

دم رفتن و مشکلات و ده روز قبلش مریض شدن و دکتر رفتن و ...

توی یکی از پست ها گفتم از دوشنبه رسیدیم به شنبه و حرکت کردیم...!

 

ادامه دارد...

 

  • Z.sadat. m🤍

میام مینویسم

میبینم کسی نمیخونه...

نشاطی نمیمونه

خب براچی بنویسم؟

اخر یه شب همچی رو تخته میکنم و میرم

دنبال یه بستر برای نوشتن خاطزات خادمی ام.

پر از حرفم.

  • Z.sadat. m🤍

دارم برمیگردم 

دلتنگی یه هفته قبل از امروز شروع شده بود...

به قول اون نوحه

زود میگذره اره زود میگذره

زمان بی کسی که دوسش داری سخت میگذره

شبایی که با گریه بیداری سخت میگذره

اگه رامون ندی حرم به حال و روز مادرم سخت میگذره

اگه مسیر وا نشه حرم قرار ما نشه سخت میگذره

سخت میگذره آره سخت میگذره واسه یه بیچاره سخت میگذره

آخ اربعین رفته ها میدونن بی کربلا داره سخت میگذره

 

گوش بده رفیق...

۱۸ روز توی نجف زندگی کردن عجیب چسبید...

فقط حنانه از بدو بدو ها و خستگی و بی خوابی های من میتونه حرف بزنه

ولی این ۱۸ روز با خستگی ها رو من ۹ماه براش جون کنده بودم...

و راضیم

راضیم اگر بخاطرش دوباره بخوام توی همون مسیر با همه ابهامات و ندونم کاری ها قرار بگیرم...

نجف نجف نجف نجف نجف خونه بابامه💔❤️‍🩹

ببین حرف زیاد دارم

برسم شهرمون ۵ روز بدو بدو برا سفره امام حسن داریم.

به حاجی رئیس هیاتی که نجف بودیم بهش گفتم من یه اربعین دیگه دارم تا برسم شهرخودمون دارم  یه هفته بهم فرصت بده :))

گفت دختر جان یه هفته کمه

یه ده روز دیگه!!

گفتم خداخیرت بده تا اوکی بشیم من هرکاری برات بخوای میکنم

دو تا مستند هم قراره ادیت و تدوین کنیم

خدا بده برکت....

از متنم باید فهمیده باشی حرف زیاد دارم و هی میپرم🤭

بچه های کانال #خانم_عین رو میشناسن!

اره خلاصه این چهارمین سفر باهاش بود و عالی...

یاعلی مدد

 

 

  • Z.sadat. m🤍

از اینکه رسیدم خوشحالم

حرم باباجان دعاگوتون هستم :)))

دعا کنید توان خدمت بیشتر رو روزی ما کنند...

 

یاعلی

  • Z.sadat. m🤍

مثل بقیه سفرای من اینم یهویی شد

از دوشنبه به شنبه رسید!!!

دارم میرم که از مرز شلمچه رد بشم:)

بعد ۶ماه انتظار و سختی برای کارای خادمین و .......

دارم میرم بعد ۲۱ سال

دعا کنید با نهایت توان خاادم باشم هم اخلاقی هم روحی❤️‍🩹

به یادتون هستم بیانی ها

این روزا چراغ های روشن شما کمه ولی من بیادتونم🤚🥲

حرف زیاد   و مجال و زمان من خیلی کم

گفتنی ها توی کانال ایتاست ؛)

ما رفتیم😌🥺

بریم زندگی جدید تجربه کنیم

بعد از ۲۱ سال :)))

#سفر

  • Z.sadat. m🤍