گوشهِ امن

یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند...

گوشهِ امن

یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند...

از سکوت خانه هول برم داشت

تلویزیون را روشن کردم روضه حضرت زهرا میخواند موقع گریزش به کربلا اشکم خرج فابک الحسین شد روضه که به

(او می دوید من می دویدم )

رسید من در ذهنم بین زخم محمد حسین و جراحات امام حسین (ع) در رفت و آمد بودم اما این کجا و آن کجا؟

.

.

.

کتاب دفاع مقدس و شهدا کم نخوانده ایم ولی ویژگی بارز این کتاب را آنجا دیدم که... :)

دقیقا در دنیای خودمان با زرق و برق هایشان کسانی هستند که هنوز با گرفتن چندین متر پارچه و گرداندنش دنبال رزق شهادت باشند!

اصلا حکمت خدا را ببین سوریه بروی ولی اخر همینجا شهید شوی 

رزق ات که باشد محال است ندهندش:)

از مادر شهید بگویم...!

همسر شهید باشی!

بعدا مادر شهید هم باشی:)

 

دارم به نوجوانی این خانم محترم فکر میکنم 

به راستی چه میخواستن که این شد برایشان؟

 

صبوری شان ماشاءالله...

نیت های خالصانه شان...

توجه به امام حسین را میبینید!...

الحمدالله که امام رزقشان را داد چجور هم داد...:)

 

آرام جان از اینجا شروع شد 

و امروز اینجا ختم میشود...

لطفا توی این کار ما رو همراهی کنید خوشحال میشویم :)

 

بابت دیرکرد این پست با ۳۶ دقیقه تاخیر واقعا شرمنده ام❤️‍🩹

اللهم الرزقنا توفیق زیاره قبر الحسین (ع) برای تک تک اعضای این پویش :)

 

 

 

 

  • Z.sadat. m🤍

سلام برشما عرض درود فراوان

حالا چرا رسمی؟

چون خستمه 

دوشنبه و سه شنبه خیلی گیرم و دیگه حوصله شوخی نیست مخصوصا اینکه بگن پاسپورتا هم  دیر میرسه 🤌😭

راستی من نمیدونم چجوری اینجا باید نظرات رو زیر پست نمایش داده بشه پس نظر عمومی بزارین تا بفهمم:)

 

خواستم اینو بگم از دور یه ماشین خارجی اومد و با صدای بدی ترمز کرد و ایستاد

توی یه جعبه شیرینی نزدیک ۵۰بسته نمک بسته بندی اوردی بود 

نذر داشت به نیت سه شنبه های مهدوی گفت هرهفته ایستگاه تون اینجاست؟ هفته بعدی کجاید؟ بچه ها گفتن فعلا اینجایم و ثابته

گفت باشه و خب بهش چایی و بسکویتت تعارف کردن گفت یکی هم توی ماشینه میشه ببرم براش؟

گفتن اره ببر و برد رفتم از بقیه قسمتا عکس بگیرم دیدم هنوز اونجان و داشتن چایی شون رو میخوردن و بعد رفتن...

گویا نذری داشتن  به نیت حاجت روایی و برام جالب بود ....:)

 

  • Z.sadat. m🤍